نریماننریمان، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

نریمان دلیل زندگی بابا و مامان

جشن تولد با بچه ها

امروز رفتیم مهد کودک البته اول رفتیم کیکی رو که واسه بهترین پسر دنیا سفارش داده بودم رو بگیرم چند تا بشقاب و چنگال  هم خریدیم     وقتی رسیدیم دایی مجید اومده بود که نگار رو ببره خونه ولی ازش خواهش کردم که جند دقیقه دیگه بیاد چون دوست داشتم اونم توی جشنت باشه خلاصه شایان هم اومد و با بقیه بچه ها یه جشن کوچولو ولی خیلی خیلی خوب گرفتیم عمه جون هم بود وبه همه گفته بود که سنگ تموم بذارن الحق هم که همه مربی ها خیلی زحمت کشیدن موزیک و رقص یه دختر کوچولوی ناز مجلس رو کامل کرد      بعد هم خوردن کیک که الهی شکر به همه هر چند یه کوچولو رسید    ...
29 بهمن 1390

28 بهمن قشنگترین روز دنیا

      امروز قشنگترین روز دنیاست روزی که یکی از فرشتگان آسمون کم شد و امد روی زمین توی خونه ما فرشته ای که با اومدنش یه رنگ و بویی دیگه به زنگی من و بابایی داد الان دوسال  از اون روز میگذره و نریمان من واسه خودش مردی شده این دوسال مثل برق گذشت و چشم بر هم بذاریم روزی میرسه که واست میریم خواستگاری!!!!!!!   این عکس اولین روز زندگی قشنگته اینم عکس دوسالگیته که داری به بابا کمک میکنی و کوبیده درست میکنی راستی مامانی امروز جمعه هست  تصمیم دارم فردا واست کیک بگیرم بریم مهد کودک عمه جون و اونجا...
28 بهمن 1390

دومین روز

  سلام عزیز مامانی اصلا فکر نمیکردم اینقدر آروم باشی چون همه بهم گفته بودن که بچه ها خیلی اذیت میشن وقتی از شیر می گیرمشون واسه همین خیلی استرس داشتم ولی اشتباه میکردم آخه پسر من مثل اسمش پهلوونه ولی شما یعنی آقا نریمان پهلوون دیشب که گریه نکردی هیچ!! امروز هم اصلا سراغ می می رو نگرفتی فقط دوست داری توی بغلم بخوابی چون مامان رو اذیت نکردی و گریه نکردی امروز تمام و کمال هر کار که خواستی انجام دادی ساعت 8:30 از خواب بیدار شدی و همراه بابایی رفتین بیرون  بعد هم که اومدی خونه رفتی توی حیاط و با آقا ماشال  بازی کردی دنبالش کردی و بهش کاهو دادی با این جارو که توی عکسه هم حیاط رو تمیز میکردی!!!...
27 بهمن 1390

از شیر گرفتن آقا نریمان

سلام مامانی الهی قربون پسر صبورم برم میدونی چرا؟ دقیقا ساعت ٢:٣٠ دقیقه بعد از ظهر سه شنبه داشتی شیر میخوردی که یهو تصمیم گرفتم از شیر بگیرمت واسه همین خاله یه کم سس گوجه آورد و منم اونو زدم وقتی برگشتی با تعجب نگاه کردی بهت گفتم اوخ شده سریع بلند شدی نشستی سرت رو گذاشتی روی پات و بغض کرده بودی دلم داشت آتیش میگرفت ولی مامانی باید تحمل کنه بعد هم ازم دوری کردی فکر کنم یه جورایی عذاب وجدان گرفتی و فکر میکنی به خاطر تو اوخ شده رفته بودی پشت مبل و آروم گریه میکردی صدات که کردم پریدی توی بغلم و سرت رو گذاشتی روی سینه ام منم هی بوست کردم بعد هم کارتون برنارد رو واست گذاشتم و کنارت خوابیدم هی تو برمیگشتی طرفم که ...
25 بهمن 1390

3 روز تا تولد 2 سالگی

پسمر خوشکلم سلام امروز یه کم زود از خواب بیدار شدیا زود که میگم منظورم ١٠ صبحه ولی بازم مثل هر روز هیچی نخوردی فقط شیر شیر شیر ..... الان هم طبق معمول جلو تلویزیون دراز کشیدی و کارتون مورد علاقه ات یعنی برنارد رو نگاه میکنی     راستی امروز ولنتاین هست ولنتاینت مبارک عشق مامان     اینم عکسی هست که الان ازت گرفتم   اینم پاپ کرنی هست که قرار بود بخوری ولی....     ...
25 بهمن 1390

تولد بابایی

امروز 22 بهمن 1390 تولد 30 سالگی بابا فرزاد هست هنوز کادویی که واسش سفارش دادم  نرسیده ولی یه چیزی هست که عاشقشه البته همیشه میگه نریمان بهترین کادو هست که بهم دادی   6 روز دیگه هم تولد 2 سالگی  نریمانم هست ...
22 بهمن 1390

دومین شب یلدا

  شب یلدا هم از راه رسید و کلی خرید کردیم و رنگینک درست کردم و حلوا خرمایی که رسم ما استان فارسی ها هست البته مهمون نداشتیم ولی یه رسمه که باید اینقدر بخوری تا بترکی منم اون شب رزیمم رو شکستم و تا میتونستم چیزایی رو که نباید میخوردم رو خوردم ما همیشه سفره یلدا رو روی زمین میچینیم نریمان هم خیلی کمک میکرد توی  سفره انداختن یه ماهی هم تازگیها خریده بود که اونم آورد گذاشت توی سفره   آقا نریمان من عاشق کشتی کج و فیلمهای اکشنه و همیشه در حال کشتی گرفتن با بابایی و هر چی که دم دستش بیاد هست در ضمن با تفنگت هم همه رو میکشی از کارای ورزشی دیگه که می کنی پشتک میزنی ...
21 بهمن 1390

هفته ای یه بار تولد

نریمان من عاشق کیک تولد و از اون بیشتر عاشق فوت کردن شمع هست واسه همین باید هفته ای یکی دو بار  یه کیک تولد کوچولو  با چند تا شمع و البته سه چهار قوطی کبریت !!! بخریم واسش تا بهش خوش بگذره خیلی هم تاکید داره که ازش عکس بندازیم راستی یادم رفت آقا نریمان تازگیها یه خرگوش هم خریده و اسمش گذاشتیم آقا ماشاله ...
21 بهمن 1390

یه روز بد دیگه

دقیقا ٥ آبان ماه بودکه آقا نریمان با بابایی رفتن مهد کودک عمه فرناز چون نریمان اونجارو خیلی دوست داشت و با نی نی های همسن خودش بازی میکرد اما اون روز نریمان موقع بازی کردن از روی یکی از اسباب بازی ها میفته و دندونش میشکنه بابا هم سریع میبردش دندونپزشکی دکتر میگه باید عصب کشی کنه بماند که من توی خونه چه حالی بودم  کم مونده بود سکته کنم زنگ زدم به یه دندانپزشک معروف کودکان واسه ٨ آبان بهم نوبت داد وقتی رفتیم گفت که کارش توی دو جلسه تموم میشه نریمان بدجور گریه میکرد من روی صندلی نشستم نریمان هم نشوندم توی بغلم یه آقایی از پشت صندلی سر نریمان رو گرفته بود که تکون نخوره دکتر هم یه وسیله پلاستیکی گذاش...
21 بهمن 1390