جشن تولد با بچه ها
امروز رفتیم مهد کودک البته اول رفتیم کیکی رو که واسه بهترین پسر دنیا سفارش داده بودم رو بگیرم چند تا بشقاب و چنگال هم خریدیم
وقتی رسیدیم دایی مجید اومده بود که نگار رو ببره خونه ولی ازش خواهش کردم که جند دقیقه دیگه بیاد چون دوست داشتم اونم توی جشنت باشه خلاصه شایان هم اومد و با بقیه بچه ها یه جشن کوچولو ولی خیلی خیلی خوب گرفتیم عمه جون هم بود وبه همه گفته بود که سنگ تموم بذارن الحق هم که همه مربی ها خیلی زحمت کشیدن موزیک و رقص یه دختر کوچولوی ناز مجلس رو کامل کرد
بعد هم خوردن کیک
که الهی شکر به همه هر چند یه کوچولو رسید
بعد هم با شایان توی حیاط مهد بازی کردی و آخر هم با گریه بردم خونه
((((((( اینم عکسای امروز )))))))
تعجب کرده بودی که چرا یهو این همه بچه نشستن روبروی تو
امان از این کلاه
حتی حاضر نشدی واسه یک دقیقه اون رو از سرت بیرون بیاری تا کلاه تولد سرت کنی
البته همه بچه ها خسته بودن آخه ما ساعت ١٠.٣٠ رسیدیم مهد
کم کم مهد داشت تعطیل میشد
اینم نگار و شایان
خاله یادش رفته بود که از کیکت عکس بگیره وقتی برش خورد گفت آخ از کیک عکس نگرفتم واسه همین یه تیکه از کیک نیست
اینم بعد از جشنه
اومدیم توی حیاط و شما هم بازی .....
مامانی امیدوارم صد سال زنده باشی و شمع ١٠٠ سالگیت رو فوت کنی