یه روز بد دیگه

دقیقا ٥ آبان ماه بودکه آقا نریمان با بابایی رفتن مهد کودک عمه فرناز

چون نریمان اونجارو خیلی دوست داشت و با نی نی های همسن خودش بازی میکرد

اما اون روز نریمان موقع بازی کردن از روی یکی از اسباب بازی ها میفته و دندونش میشکنه

بابا هم سریع میبردش دندونپزشکی دکتر میگه باید عصب کشی کنه

بماند که من توی خونه چه حالی بودم  کم مونده بود سکته کنم زنگ زدم به یه دندانپزشک معروف کودکان واسه ٨ آبان بهم نوبت داد

وقتی رفتیم گفت که کارش توی دو جلسه تموم میشه

نریمان بدجور گریه میکرد من روی صندلی نشستم نریمان هم نشوندم توی بغلم یه آقایی از پشت صندلی سر نریمان رو گرفته بود که تکون نخوره دکتر هم یه وسیله پلاستیکی گذاشت توی دهن نریمان که نتونه دهنش رو ببنده و شوع به کار کرد تا آخر کار نریمان گریه کرد

 جلسه دوم کار رو هم پس فردای همون روز انجام دادیم با این تفاوت که این بار خاله لیلا نریمان رو بغل کرده بود

هر چند که گریه نریمان کمتر شده بود ولی هر از گاهی نا آرومی میکرد

کار که تموم شد واسه اینکه نریمان از اون حال وهوا در بیاد با بابایی رفتیم شهر بازی و نریمان هم با وجود اینکه شب قبل با کیانا رفته بودن پارگ محله ای ولی باز هم کلی بازی کرد و بهش خوش گذشت بعد هم   شام خوردیم و رفتیم خونه خاله مژده