نریماننریمان، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

نریمان دلیل زندگی بابا و مامان

دومین مسافرت به بندر عباس

اواسط آبان ماه بازم چمدونها رو بستیم و حرکت کردیم به طرف بندر عباس . نریمان دریا رو دید و دوباره ذوق زده شد!!!!!!!! نریمان تا قبل از رفتن به بندر من و باباش رو به اسم صدا میکرد ولی توی بندر یاد گرفت که ما رو بابا و مامان صدا کنه اینم سوغات بندر بود!!!!!!!!! این چیزایی هست که نریمان جدیدا  میگه مامان بابا آیه (خاله) ازش میپرسم عشق من کیه ؟ میگه : نانا (نریمان) یا اینکه چند تا دندون داری؟ ده تا  مامان رو چند تا دوست داری؟دو تا  و شمردن 1 2 3 اینم عکسای بندر    باید راجع به عکس پایین یه توضیح ب...
21 بهمن 1390

آقا نریمان و پارک

اکثر شبهای تابستان با مادر جون و خانواده عمه فرانک و عمه فرناز  میرفتیم پارک آقا نریمان و آروین هم دلی از عزا در میآوردن و کلی بدو بدو میکردن در ضمن هربار که میرفتیم نریمان یه توپ جدید از فروشنده توی پارک میخرید از یه نوع توپ همه رنگهاش رو داشت؟؟؟؟   ...
21 بهمن 1390

واکسن 18 ماهگی

نریمان هجده ماهه که شد باید واکسن میزد که با کلی ترس ولرز بردیمش که واکسن رو بزنه آخه همه می گفتن که ممکنه خیلی اذیت شه خلاصه واکسن رو که زذ خیلی گریه کرد اول توی دستش بعد توی پاش وقتی اومدیم خونه آروم شد ولی از عصر همون روز دیگه نتونست راه بره خیلی هم بهونه گیر شده بود از بد شانسی بابا فرزادش هم رفته بود مسافرت  و دلتنگ اون هم بود  روز بدی بود شبش با خاله لیلا  تا صبح نشستیم و پا شویه اش کردیم آخه تب بالایی داشت صبح ساعت 5 از خواب بیدار شد و هر دومون رو مجبور کرد که بریم توی حیاط امگار نه انگار که روز قبل واکسن زده بود و کلی گریه کرده بود!!!!! تازه کلی واسمون رقصید!!!!! اینم ...
20 بهمن 1390

نریمان و سگش

یه روز بابایی با یه سگ خیلی بامزه  به اسم happy اومد خونه گفت که واسه نریمان خریده وای   نگهداری از سگ خیلی سخته البته happy تربیت شده  و خیلی هم با ادب و آرومه توی یه مدت کم نریمان عاشقش شد و  از همون لحظه شدن دوستای خیلی خوب واسه هم  کار نریمان شده  این که از صبح بره توی حیاط با happy آب بازی کنه اونم عاشق اینه  که با یکی بازی کنه بدو دنبالش   راستی یادم رفت بگم چند روز پیش با خاله لیلا رفته بودی خونه آقا جون خاله شعر می خوند تو هم هی هی میگفتی آقا نریمان هی هی پسر مامان هی هی ...
19 بهمن 1390

نریمان و شهر بازی

اردیبهشت 90 بود که با خاله مژده عمو مجید و کیانا رفتیم شهر بازی اول دلهره داشتم و میترسیدم که نریمان رو سوار کنم ولی دیدم که نریمان خیلی ذوق داره و اصلا نمیترسه خیلی هم خوشحال بود البته همه مواظب بودیم اون و کیانا چرخ و فلک مخصوص بچه ها ,قو,و اسب و.....کلی اسباب بازی های دیگه سوار شدن اینم عکساشون اینم یه دختر خانومی بود که کنار نریمان نشسته بود و نریمان از لحظه اول بهش نگاه میکرددددد تا آخرین لحظه که پیاده شد آخرشم نفهمید که این کی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟     ...
18 بهمن 1390

تابستون90

تیرماه بودکه خاله فرح و خاله مژده واسه سالگرد فوت مادرم اومدن خاله فرح هر روز کیانا و نریمان رو میبرد توی حیاط و با هم آب بازی میکردن البته آب بازی که نه.......  خاله فرح با شیلنگ آب میریخت روی اون دوتا و اونا هم ذوق میکردن و هی جیغ میزدن آخه نریمان عاشق آب بازی و حمام رفتنه  آروین پسر عمه فرناز که نریمان عاشقش هست  هم هر روز میومد و باهاشون بازی میکرد   این دختر خوشکل هم ماهک خانوم هست که وقتی میاد خونمون و نریمان میبینه که با شیشه شیر میخوره میره شیشه خودش رو میاره که اونم شیر بخوره هرچند که اصلا نمیخوره ولی میخواد کم نیا...
18 بهمن 1390

نیومدن خاله مژگان

امسال خاله مژگان نیومد یعنی هنوز راه رفتن نریمانم رو ندیده نریمان آهنگ منصور رو که باری باخ میخونه رو دوست داره و روی اون خیلی قشنگ میرقصه و کم کم یه کلمه هایی مثل:  آیین (آروین) پسر عمه نریمان ادا(یلدا) دختر عمه نریمان اداد(فرزاد) اسم بابایی نریمان آده(لاله)اسم مامانی نریمان ...
18 بهمن 1390

سیزده بدر 1390

روز سیزده بدر با خانواده دایی مجید و خانواده پسر خاله فرشاد اینا رفتیم بیرون خیلی خیلی خوش گذشت ولی صبح فوق العاده سرد بود نریمان رو کلی پوشونده بودم ولی کم کم گرم شد  آقا نریمان تاب رو اشغال کرده بود و اجازه به کسی نمی داد ازش استفاده کنه   ...
18 بهمن 1390

عید90 و جشن تولد آقا نریمان

بازم عید رسید بازم سال جدید و دومین بهار عشق زندگی من نیمه های شب سال تحویل شد و کوچولوی من توی خواب ناز بود بیدارش نکردم که اذیت شه ولی کلی بوسیدمش امیدوارم صد تا بهار رو ببینه همونطور که گفتم جشن تولد نریمان رو واسه 5 فروردین برنامه ریزی کرده بودیم مهمونا رو دعوت کردیم ولی خاله فرح و خاله مژده نیومدند جاشون خیلی خیلی خالی بود جشن به خوبی برگزار شد خیلی خوش گذشت نریمان هم پسر خوبی بود و اصلا مامانی رو اذیت نکرد الهی قربونش برم اینم کیک آقا نریمان هست البته آقای شیرینی فروش به جای رنگ قرمز رنگ صورتی زده که باعث عصبانیت من شد   اینم عکسایی که بعد از تولد ازش ...
18 بهمن 1390

اولین مسافرت به بندر عباس

آواخر اسفند 89 یعنی 20 اسفند چمدونها رو بستیم که بریم به سمت بندر عباس خونه دایی آرمان آقا نریمان بماند که توی راه آقا نریمان چقدر گریه کرد و ماشین خراب شد وای روز خسته کننده ای بود ولی وقتی به بندر رسیدیم خستگی از تنمون دراومد خیلی بهمون خوش گذشت نریمان رو بردیم کنار دریا کلی آب بازی کرد و شن خورد!!!!!!!!!!! آخرشم با گریه اومد خونه مثل اینکه تا شب میخواست اونجا بمونه اینم عکسای آقا نریمان کنار دریا تازگیها کلاغ پر رو یاد گرفتی و از همون اول دست میزنی که ما بگیم نریمان که پر نداره ... کلاغ : په اتل متل هم با اشاره بلدی بخونی   ...
17 بهمن 1390