نریماننریمان، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

نریمان دلیل زندگی بابا و مامان

تولد یک سالگی گل پسرم

بهمن ماه رو خیلی دوست دارم چون تولد دوتا از عزیز ترینهام توی این ماه هست ٢٢ بهمن همسر خوبم ٢٨ بهمن پسر ماهم روز ٢٢بهمن ٨٩ بارون شدیدی میومد خیلی هم هوا سرد بود با بابایی آقا نریمان و خاله لیلا رفتیم بیرون ولی اصلا نتونستیم از ماشین پیاده شیم اما کلی خوش گذشت چای داغ توی این هموا خیلی میچسبه یه کیک کوچولو واسه بابایی خریدیم و یه جشن چهار نفره گرفتیم نریمان هم که تازگیها با کمک انگشت ما راه میره کلی واسه بابایی رقصید الهی قربون پسر شادم برم که توی همه عروسی ها و جشنها در حال رقصیدن هست   کم کم به قشنگ ترین روز دنیا یعنی ٢٨ بهمن نزدیک میشدیم تصمیم داشتم یه جشن بزرگ بگیرم ولی به احترام خاله خودم که ...
17 بهمن 1390

یه روز خیلی خیلی بد

نریمان توی ماه یازدهم زندگی قشنگش یه روز از خواب که بیدار شد تب خیلی خیلی شدید داشت به طوری که نمی تونست چشماش رو باز نگه داره اون روز پنج شنبه بود و دکتر خودش نبود ناچارا رفتیم پیش یه دکتر دیگه اون آقای دکتر هم خیلی مسن بود و کل موهاش سفید آقا نریمان هم از اول که وارد مطب شدیم گریه کرد تا آخرش !!!!!!!!!!!!!!!!!! خلاصه دکتر بعد از کلی معاینه گفت که سرما خورده!!! وقتی اومدیم خونه متوجه شدم نریمان هیچ نشونه دیگه ای از سرماخوردگی نداره فقط تب داشت روز جمعه هم گذشت صبح روز شنبه تب نریمان پایین اومد البته بماند که این دو شب تا صبح بیدار بودم و اونو پا شویه میکردم خلاصه یهو بدن نریمان رو که نگاه کردم دیدم پر شده از دونه های ری...
17 بهمن 1390

دندان آقا نریمان

آقا نریمان من جدیدا یاد گرفته کخ وقتی آتیش رو بهش نشون میدیم با انگشت ی که تکون میده بهمون میفهمونه که آتیش نه ه ه ه اوایل پاییز ٨٩ دهان آقا نریمان شروع به آبریزش کرد بهم گفتند که میخواد دندون در بیاره هر چیزی رو که پیدا میکردی باهاش لثه ها ت رو میخاروندی تا اینکه یه روز که بهت غذا میدادم قاشق به یه چیز خورد و یه صدای کوچولو داد وقتی نگاه کردم دیدم یه دندون کوچولو بیرون زده از خوشحالی یه جیغ بلند کشیدم بعد هم در تدارک درست کردن آش دندونی شدیم و یه جشن گرفتیم و همه اقوام و دوستان اومدن و زدیم و رقصیدیم     ...
14 بهمن 1390

عکسهای آقا نریمان

این عکسها رو همون موقع که خاله مژگان ایران بود ازت گرفتم     اینجا رفته بودیم پیک نیک با خاله مژگان اینا خیلی خوش گذشت     اینجا هم یهو وسط تابستون یک بارون شدید شروع به باریدن کرد تو هم اولین بار بود بارون رو میدیدی خیلی هیجان زده شده بودی       ...
14 بهمن 1390

اومدن خاله مژگان از آمریکا و تولد نیکا آخ جون!!!

هر سال این موقع ها یعنی اواخر خرداد و اوایل تیرماه خاله مژگان با کلی سوغاتی میاد ایران ولی میدونی چیه عزیز دلم ؟ خاله مژگان اولین بار هست که میخواد تو رو ببینه نمیدونم چیکار میکنه وقتی پسمل خوشمزه من و میبینه؟ این عکسها رو چند ساعت قبل از اومدن خاله مژگان انداختیم!!!   وقتی خاله  توی فرودگاه تو رو  دید اصلا باورش نمیشد که من مامان شدم وآقا نریمان من رو بغل کرده بود و هی اون و میبوسید میگفت چقدر خوشمزه هست بعد هم که اومدیم خونه !!!! وای!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! یه چمدون بزرگ پر از سوغاتی های خوشکل !! خیلی خیلی زیبا بودن هم لباسها و هم اسباب بازی ها جوری که من واسه ی...
14 بهمن 1390

عید 89

کم کم داریم به سال 89 نزدیک میشیم باید به فکر خونه تکونی باشم دو تا خانوم از یه موسسه اومدن کمکون واسه خونه تکونی اول خونه ما بعد خونه آقاجون واسه پسر گلم کلی لباس خریدم که روز عید بپو شه و کلی ماه بشه اون سال ساعت 9 شب تحویل سال بود عصر همون روز رفتم خونه آقا جون که زن دایی آرزو با خاله تو رو حموم بدن  زود بابایی اومد دنبالمون و برگشتیم خونه     موقع تحویل سال خدا رو شکر کردیم هم من هم بابایی که خدا این نعمت رو به ما عطا کرده که تورو داشته باشیم عید خدایا شکر به خاطر این هدیه زیبا هم با من هم با بابایی عکس گرفتی    روز اول فروردین 1389 ناهار رو خونه دایی...
14 بهمن 1390

روزای بدون یار کمکی

وقتی خواهرم رفت دیگه با خاله لیلا تنها شدیم خاله مژده و خاله فرح یک ماه موندن و کلی ما رو خجالت دادن واقعا که زحمت کشیدند و جای خالی مامانم رو واسم پر کردن داشتم میگفتم خاله فرح روزای  قبل از رفتن به آبادان چند نکته کلیدی و مهم رو به خاله لیلا یاد داد چون من هنوز حالم خوب نشده بود به اون یاد داد تا من هم بعد از اون یاد بگیرم روزای اول یه کم سخت بود ولی کم کم یاد گرفتیم تورو حموم کنیم لباساتو عوض کنیم میدونی چرا جمع میبندم؟ آخه خاله لیلا هر روز پیشم بود بهم کمک میکرد تا حالا روزی نشده که خاله لیلا تورو نبینه چون خونه ما با آقا جون اینا چند تا کوچه بیشتر فاصله نیست کار هر روزمون شده بود نگهداری از آقا نر...
14 بهمن 1390

روزای بعد از بیمارستان

خدایا شکر که از بیمارستان اومدم خونه خدایا اون روزا رو دیگه برنگردون و نصیب هیچ کس هم نکن (آمین) توی خونه شده بودم ملکه کلی بهم میرسیدن البته تا وقتی خواهرام بودن یعنی تا یک ماه!!! شبا راحت میخوابیدم تو رو میذاشتم پیش خاله فرح گرسنه که میشدی بیدارم میکردن خاله فرح تا صبح چشم به هم نمیزد و نمیخوابید واسه همین از لحظه لحظه های تو عکس یا فیلم میگرفت یه روز صبح خاله فرح یه صدای چلپ چلوپ میشنوه میبینه تو انگشتت رو کردی توی دهنت حالا نخور و کی بخور اونم سریع ازت عکس میندازه اینم عکست ...
14 بهمن 1390

ماجرای برگشتنم به بیمارستان!!!

اون روز تو ساعت ملاقات همه اومده  بودن عیادتم البته بیشتر اومده بودن نی نی خوشکلم رو ببینن خیلی شلوغ پلوغ بود صدا به صدا نمیرسید   آقا فرزاد همسر مهربونم هم یه سرویس طلا هدیه داد بهم خیلی خوشکل بود فردای اون روز از بیمارستان مرخص شدم اومدم خونه  زخمم یه کم درد و سوزش داشت . چند روزی گذشت دردم زیاد شد به دکتر زنگ زدم گفت بیا مطب وقتی رفتم معاینه که کرد گفت زخمت عفونت داره باید بستری شی بیمارستان دقیقا شش روز بود زایمان کرده بودم نریمان رو چکار می کردم خدایا اون که نباید بیاد توی اون محیط کثیف وای ی ی ی ی  خیلی شب بدی بود اون شب خلاصه با خواهرم و شوه...
14 بهمن 1390