نریماننریمان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

نریمان دلیل زندگی بابا و مامان

اولین مسافرت به بندر عباس

آواخر اسفند 89 یعنی 20 اسفند چمدونها رو بستیم که بریم به سمت بندر عباس خونه دایی آرمان آقا نریمان بماند که توی راه آقا نریمان چقدر گریه کرد و ماشین خراب شد وای روز خسته کننده ای بود ولی وقتی به بندر رسیدیم خستگی از تنمون دراومد خیلی بهمون خوش گذشت نریمان رو بردیم کنار دریا کلی آب بازی کرد و شن خورد!!!!!!!!!!! آخرشم با گریه اومد خونه مثل اینکه تا شب میخواست اونجا بمونه اینم عکسای آقا نریمان کنار دریا تازگیها کلاغ پر رو یاد گرفتی و از همون اول دست میزنی که ما بگیم نریمان که پر نداره ... کلاغ : په اتل متل هم با اشاره بلدی بخونی   ...
17 بهمن 1390

تولد یک سالگی گل پسرم

بهمن ماه رو خیلی دوست دارم چون تولد دوتا از عزیز ترینهام توی این ماه هست ٢٢ بهمن همسر خوبم ٢٨ بهمن پسر ماهم روز ٢٢بهمن ٨٩ بارون شدیدی میومد خیلی هم هوا سرد بود با بابایی آقا نریمان و خاله لیلا رفتیم بیرون ولی اصلا نتونستیم از ماشین پیاده شیم اما کلی خوش گذشت چای داغ توی این هموا خیلی میچسبه یه کیک کوچولو واسه بابایی خریدیم و یه جشن چهار نفره گرفتیم نریمان هم که تازگیها با کمک انگشت ما راه میره کلی واسه بابایی رقصید الهی قربون پسر شادم برم که توی همه عروسی ها و جشنها در حال رقصیدن هست   کم کم به قشنگ ترین روز دنیا یعنی ٢٨ بهمن نزدیک میشدیم تصمیم داشتم یه جشن بزرگ بگیرم ولی به احترام خاله خودم که ...
17 بهمن 1390

یه روز خیلی خیلی بد

نریمان توی ماه یازدهم زندگی قشنگش یه روز از خواب که بیدار شد تب خیلی خیلی شدید داشت به طوری که نمی تونست چشماش رو باز نگه داره اون روز پنج شنبه بود و دکتر خودش نبود ناچارا رفتیم پیش یه دکتر دیگه اون آقای دکتر هم خیلی مسن بود و کل موهاش سفید آقا نریمان هم از اول که وارد مطب شدیم گریه کرد تا آخرش !!!!!!!!!!!!!!!!!! خلاصه دکتر بعد از کلی معاینه گفت که سرما خورده!!! وقتی اومدیم خونه متوجه شدم نریمان هیچ نشونه دیگه ای از سرماخوردگی نداره فقط تب داشت روز جمعه هم گذشت صبح روز شنبه تب نریمان پایین اومد البته بماند که این دو شب تا صبح بیدار بودم و اونو پا شویه میکردم خلاصه یهو بدن نریمان رو که نگاه کردم دیدم پر شده از دونه های ری...
17 بهمن 1390

دندان آقا نریمان

آقا نریمان من جدیدا یاد گرفته کخ وقتی آتیش رو بهش نشون میدیم با انگشت ی که تکون میده بهمون میفهمونه که آتیش نه ه ه ه اوایل پاییز ٨٩ دهان آقا نریمان شروع به آبریزش کرد بهم گفتند که میخواد دندون در بیاره هر چیزی رو که پیدا میکردی باهاش لثه ها ت رو میخاروندی تا اینکه یه روز که بهت غذا میدادم قاشق به یه چیز خورد و یه صدای کوچولو داد وقتی نگاه کردم دیدم یه دندون کوچولو بیرون زده از خوشحالی یه جیغ بلند کشیدم بعد هم در تدارک درست کردن آش دندونی شدیم و یه جشن گرفتیم و همه اقوام و دوستان اومدن و زدیم و رقصیدیم     ...
14 بهمن 1390

عکسهای آقا نریمان

این عکسها رو همون موقع که خاله مژگان ایران بود ازت گرفتم     اینجا رفته بودیم پیک نیک با خاله مژگان اینا خیلی خوش گذشت     اینجا هم یهو وسط تابستون یک بارون شدید شروع به باریدن کرد تو هم اولین بار بود بارون رو میدیدی خیلی هیجان زده شده بودی       ...
14 بهمن 1390

اومدن خاله مژگان از آمریکا و تولد نیکا آخ جون!!!

هر سال این موقع ها یعنی اواخر خرداد و اوایل تیرماه خاله مژگان با کلی سوغاتی میاد ایران ولی میدونی چیه عزیز دلم ؟ خاله مژگان اولین بار هست که میخواد تو رو ببینه نمیدونم چیکار میکنه وقتی پسمل خوشمزه من و میبینه؟ این عکسها رو چند ساعت قبل از اومدن خاله مژگان انداختیم!!!   وقتی خاله  توی فرودگاه تو رو  دید اصلا باورش نمیشد که من مامان شدم وآقا نریمان من رو بغل کرده بود و هی اون و میبوسید میگفت چقدر خوشمزه هست بعد هم که اومدیم خونه !!!! وای!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! یه چمدون بزرگ پر از سوغاتی های خوشکل !! خیلی خیلی زیبا بودن هم لباسها و هم اسباب بازی ها جوری که من واسه ی...
14 بهمن 1390

عید 89

کم کم داریم به سال 89 نزدیک میشیم باید به فکر خونه تکونی باشم دو تا خانوم از یه موسسه اومدن کمکون واسه خونه تکونی اول خونه ما بعد خونه آقاجون واسه پسر گلم کلی لباس خریدم که روز عید بپو شه و کلی ماه بشه اون سال ساعت 9 شب تحویل سال بود عصر همون روز رفتم خونه آقا جون که زن دایی آرزو با خاله تو رو حموم بدن  زود بابایی اومد دنبالمون و برگشتیم خونه     موقع تحویل سال خدا رو شکر کردیم هم من هم بابایی که خدا این نعمت رو به ما عطا کرده که تورو داشته باشیم عید خدایا شکر به خاطر این هدیه زیبا هم با من هم با بابایی عکس گرفتی    روز اول فروردین 1389 ناهار رو خونه دایی...
14 بهمن 1390