روزای بدون یار کمکی
وقتی خواهرم رفت دیگه با خاله لیلا تنها شدیم خاله مژده و خاله فرح یک ماه موندن و کلی ما رو خجالت دادن واقعا که زحمت کشیدند و جای خالی مامانم رو واسم پر کردن
داشتم میگفتم خاله فرح روزای قبل از رفتن به آبادان چند نکته کلیدی و مهم رو به خاله لیلا یاد داد چون من هنوز حالم خوب نشده بود به اون یاد داد تا من هم بعد از اون یاد بگیرم
روزای اول یه کم سخت بود ولی کم کم یاد گرفتیم تورو حموم کنیم لباساتو عوض کنیم میدونی چرا جمع میبندم؟
آخه خاله لیلا هر روز پیشم بود بهم کمک میکرد تا حالا روزی نشده که خاله لیلا تورو نبینه چون خونه ما با آقا جون اینا چند تا کوچه بیشتر فاصله نیست
کار هر روزمون شده بود نگهداری از آقا نریمان این برنامه همیشگی بود:
صبح که بیدار میشیم با پنبه و آب کل بدن آقا نریمان رو تمیز میکنیم بعد لباسا شون رو عوض میکنیم دوباره لالا
بعد بابایی غذا از بیرون بگیره دوباره لالا عصر مادر جون بیاد شب دوباره لالا
از حق نمیشه بگذریم تو هم میدونستی که ما چیزی بلد نیستیم و دست و پامون رو گم میکنیم زیاد اذیتمون نکردی فقط بعضی از شبها یهو گریه های عجیب میکردی و دیگه نمیدونستیم چیکار کنیم