ماجرای برگشتنم به بیمارستان!!!
اون روز تو ساعت ملاقات همه اومده بودن عیادتم البته بیشتر اومده بودن نی نی خوشکلم رو ببینن خیلی شلوغ پلوغ بود صدا به صدا نمیرسید
آقا فرزاد همسر مهربونم هم یه سرویس طلا هدیه داد بهم خیلی خوشکل بود
فردای اون روز از بیمارستان مرخص شدم اومدم خونه
زخمم یه کم درد و سوزش داشت.
چند روزی گذشت دردم زیاد شد به دکتر زنگ زدم گفت بیا مطب وقتی رفتم معاینه که کرد گفت زخمت عفونت داره باید بستری شی بیمارستان
دقیقا شش روز بود زایمان کرده بودم نریمان رو چکار می کردم خدایا اون که نباید بیاد توی اون محیط کثیف وای ی ی ی ی خیلی شب بدی بود اون شب
خلاصه با خواهرم و شوهرم رفتم بیمارستان نریمان هم بردم که اون شب پیش خودم بخوابه حالا با این اوضاع نریمان هم چند درجه زردی داشت هی باید آزمایش میداد اصلا نگران خودم نبودم فقط نگران گرسنگی نریمان بودم و زردی اون
دکتر گفت زردی اون مشکلی نداره یه کم خیالم راحت شد
خودم بدجور تب داشتم نمیتونستم به نریمان شیر بدم البته زخمم هم باز بود یک هفته بیمارستان بودم توی این یک هفته پنج بار رفتم اتاق عمل و بیهوش شدم تا زخمم رو شستشو بدن
با تب چهل درجه نمیتونستم به نریمان شیر بدم شیر خشک هم با بدنش سازگار نبودتا اینکه یکی از اقوام که دو ماه بود زایمان کرده بود قبول کرد به نریمان هم شیر بده خدایاااااا
دیگه اون روزا رو برنگردون کار همه شده بود گریه یک هفته گذشت ولی واسه همه مثل این که هفت سال گذشته بود
چون دیگه تب نداشتم از بیمارستان مرخص شدم ولی خیلی ضعیف بودم توی این مدت چند کیلو وزن کم کرده بودم کلی ضعیف شده بودم
خلاصه پسرم روزای سختی رو گذرونم ولی الهی شکر که تو بودی و میتونستم سختیهارو تحمل کنم قربونت برم من