آقا نریمان
سلام پسرمم
توی این چند روز که پست نذاشتم میخواستم چتد تا موضوع رو باهم بذارم که پستها کم بار نباشن
اول از همه این بود که:
رفتی توی اتاق بابایی از توی کمدش یکی از پیراهناش رو پوشیده بودی !!
وای که چقدر خندیدم شده بودی بابایی!!!دیگه هیچ تفاوتی با هم نداشتین
بعد هم تلفن به دست این ور و اون ور میرفتی و ادای بزرگترا رو درمیاوردی معلوم نبود با کی حرف میزدی!!!
یه موضوع دیگه علاقه شدیدیه که به سیب ترش پیدا کردی
البته با اون ادا و اطوارها که همه از خوردن چیزای ترش در میارن!!
ولی به خوردنش ادامه میدی تا ته الهی بمیرم که با دندونای جلو نمیتونی گاز بزنی آخه میدونی که دندونای جلو پر شده
آخرشم انگاری یه موش کوچولو به سیبه دندون زده
چند شب پیش یعنی جمعه شب با خانواده عمه اینا و مادر جون رفتیم پارک و دوباره رفتی پای بساط دست فروش توی پارک چهار زانو نشستی ومثل هفته های گذشته دوباره بابایی رو مجبور کردی واست هفت تیر بخره حالا کاش نمونه های دیگه بر میداشتی آخه سه تا از یه نمونه و یه رنگ
دستا بالا
اینم آروین خان پسر عمه فرناز
توی چه فکری آقا نریمان
بابایی نریمان و آروین
به خیال خودت هر کسی رو که توی پارک نشسته بود رو می کشتی