نریماننریمان، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

نریمان دلیل زندگی بابا و مامان

آقا نریمان

سلام پسرمم توی این  چند روز که پست نذاشتم میخواستم چتد تا موضوع  رو باهم بذارم که پستها کم بار نباشن اول از همه این بود که: رفتی توی اتاق بابایی از توی کمدش یکی از پیراهناش رو پوشیده بودی !! وای که چقدر خندیدم شده بودی بابایی!!!دیگه هیچ تفاوتی با هم نداشتین  بعد هم تلفن به دست این ور و اون ور میرفتی و ادای بزرگترا رو درمیاوردی معلوم نبود با کی حرف میزدی!!!     یه موضوع دیگه علاقه شدیدیه که به سیب ترش پیدا کردی البته با اون ادا و اطوارها که همه از خوردن چیزای ترش در میارن!! ولی به خوردنش ادامه میدی تا ته الهی بمی...
7 خرداد 1391

دوسال و سه ماه زندگی نریمان به روایت تصویر

سلام پسرم  این عکسا رو گذاشتم که ببینی روزا چه زود گذشت و تو بزرگ شدی الهی فدات شم  این عکسها توی آتلیه گرفته شده ازت و چون  CD اونا رو نداشتم و همچنین همگی به در و دیوار خونه آویزونه نتونستم اسکن کنم ازشون عکس گرفتم  اگه یه خرده کیفیتشون پایینه ببخش     نریمان ٤ روزه   نریمانی که اولین باره رفته به حمام   اینجا واسه اولین بار بردم آتلیه حدودا دوماهه بودی نریمان ٦ماهه نریمان ٨ ماهه  صورت مامانی سانسور شده هههههه نریمان ١ ساله ...
2 خرداد 1391

وای خدایا از دست این نریمان شیطون من

سلام نریمان شیطون خرابکار مامانی امروز دیدم صدات در نمیاد از اونجا که وقتی ساکتی مطمئنا یه جایی داری خرابکاری میکنی از آشپزخونه بدو اومدم توی هال و با این صحنه فجیع روبرو شدم نمیدونم این خودکار رو از کجا پیدا کردی و دل و روده اش رو جدا کردی و جوهرش رو همه جا ریختی از بس که خودکارای بابایی رو برداشتی و گم کردی همه رو قایم کرده از دستت  این یکی رو نمیدونم از کجا آوردی   من یادم رفت یکی دیگه از دوستای آقا نریمان رو بهتون معرفی کنم ((آقا مموشی)) این آقا مموشی یه عروسک دستی هست که حتما باید روی دستای بابایی بره نه ک...
1 خرداد 1391

نیکیتا وقتی کوچک بود

سلام مامانی خاله مژگان میگفت کارای این دختر خاله پسر خاله عین همه البته فکر کنم همه بچه ها همینن نریمان جان خودت قضاوت کن این چند تا عکس از نیکیتا گذاشتم فکر کنم اینجا هم سن و سال هستید البته الان نیکیتا خانومی شده واسه خودش      نیکیتا وقتی کوچک بود    از سمت چپ نیکا نیکیتا دختر خاله های آقا نریمان و دوستشون آیدا   وای که الان نیکا میگه آخه چرا از من عکس  نمیذاری خاله  اینم دوتا عکس خوشکل از یه خانوم ماه به اسم نیکا     دوستتون دار...
30 ارديبهشت 1391

کارای جدید نریمان

سلام مامانی باز چند تا عکس دیگه گذاشتم البته تفسیرشون هم میکنم راستی یه چیزی  تازگیها هر کسی رو میبینی بدو بدو میری طرفش و با صدای بلند میگی للام(سلام) فدای این للام گفتنات البته الو گفتنت پشت تلفن دیگه ماهتره همچی  این الو رو میکشی انگاری میخوای یه چیز مهمی رو  بگی!!! ااالللللوووو خاله لیلا شبا زنگ میزنه میگه به نریمان بگو  فقط یه الو واسم بگه    توی این عکس که مشاهده میکنی یه خرابکاری جدیده یاد گرفتی گره پلاستیک رو بدون اینکه پلاستیک رو پاره کنی باز کنی  اول کلی کیسه پلاستیک رو این ور اون ور میکنی که ببینی از کجا باز میشه ...
29 ارديبهشت 1391

عکس

سلام عزیزم امروز روز مادر بود ممنونم به خاطر هدیه زیبایی که با بابایی واسم خریده بودی اصلا راضی به زحمت نبودم مامانی ساعت 6 رفتیم با هم شیرینی و گل خریدیم بعدشم رفتیم   آرایشگاه خاله لیلا که با هم بریم سر خاک مامان جون قربونت برم که گلها رو ازم گرفتی و خودت گذاشتی سر خاک تازه میگفتی شیرینی هم خودم میگیرم جلو بقیه ولی سنگین بود واست   اینجا جایی که مامان جون راحت خوابیده شما هم میخواستی واسش گل بذاری البته فقط همین گل سالم موند از دستت... همونجور که مشاهده میکنی بقیه گلها رو پر پر کردی ریختی اونجا.... در راه برگشت به خونه اینجوری نشستی کف م...
23 ارديبهشت 1391

مادر

  مادر: مادر يعني به تعداد همه روزهاي گذشته تو ، صبوري مادر يعني به تعداد همه روزهاي آينده تو ، دلواپسي مادر يعني به تعداد آرامش همه خوابهاي کودکانه تو، بيداري ! مادر يعني بهانه بوسيدن خستگي دستهايي که عمري به پاي باليدن تو چروک شد ! مادر يعني بهانه در آغوش کشيدن زني که نوازشگر همه سالهاي دلتنگي تو بود ! مادر يعني باز هم بهانه مادر گرفتن . . .   این روز زیبا بر همه مادران صبور مبارک .  برای  مادرانی که در آغوش خاک آرمیده اند تو نيستي که ببيني چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاري است چگونه عکس تو در برق شيشه ها پيداست چگونه جاي تو در جان زندگي سبز است ...
22 ارديبهشت 1391

بازم کیک تولد

سلام سلام گل پسر دوباره یه روز دیگه و یه کیک دیگه و یه تولد دیگه!! بعد از تموم شدن فشفشه ها بماند که چند بسته کبریت مصرف شد که آقا نریمان فوت کنه و دست بزنه و هورا بکشه واسه خودش  (توی خونه شمع نبود هرچند بازم فرقی نمیکرد) اینم از عکسای این تولدتون   داری واسه عروسکات توضیح میدی که تولده البته با زبونی که فقط خودت بلدی   قربون اون موهای فرفری برم من         بعد هم افتادی به جون کیک و همه طرفش رو برش زدی   هم خودت خوردی وهم  به دهان عروسکت بعد هم مامانی بابایی خاله و ماد...
22 ارديبهشت 1391

کلمه جدید

سلام مامانی از یکی دو  روز پیش تا حالا یه کلمه جدید یاد گرفتی  وقتی یه کار بد میکنی من با صدای بلند و البته با عصبانیت میگم: لااله... شما هم انگار نه انگار که دارم دعوات میکنم با بیخیالی تکرار میکنی: میگی لالالالالاه اونوقته که من میترکم از خنده و با این کارم این مجال رو بهت میدم که کار بدت رو تکرار کنی!!!  اصلا نمیتونم جلو خودم رو بگیرم همه کارهات خنده داره  گلم  وقتی از دستت عصبانیم و میخوای از دلم درآری خودت رو پرت میکنی توی بغلم به زور باهام کشتی میگیری آخه عشقت رو به هر کس میخوای بیان کنی باهاش کشتی میگیری الان یک هفته...
20 ارديبهشت 1391